صبحها که میخواهم از خانه خارج شوم، دخترکم تا درب آپارتمان بدرقهام میکند.میگوید “بابا بوس بده”، و بعد اضافه میکند “یکی دیگه” و پشت سرش پسرکم تا دو سه تا بوس جانانه از من نستاند، رهایم نمیکند. بعد یکیشان زودتر شروع میکند به گفتن “دوسِت دارم، عاشقتم،” و این عبارت را تا زمانی که دو سه بار نفسشان بند بیاید، تکرار میکند و بلافصله بعد از آن، دیگری شروع میکند به گفتن چندبارهی این جمله.
من تا این اندازه خوشبخت هستم.
تگها:بدرقه, بردیا, ستیا, صبح, عشق