اينبار كه ببينمت، ستارهها را تا چشمهايت پايين ميآورم. يقهي كتم را تا زير لالهي گوش بالا ميآورم. همينطور كه دستانم توي جيب كت، سردشان است، چانهام را بالا ميآورم و تو، پيشانيات را تا مقابل لبهام كه غنچه شدهاند، پايين ميآوري. غنچه، روي پيشانيات ميتركد و صدايي ايجاد ميشود. دست راستم را به سمت درخت كاجي كه دورتر و بزرگتر است، نشانه ميروم و به يكباره، شروع ميكنيم به دويدن. به درخت كه ميرسيم، بخار گرمي از لبهاي نيمهبازت خارج ميش. لبهايت را ميبينم كه بريده بريده باز و بسته ميشود. لبخند انتهايش، به لبقند بدل ميشود و دستانم دور بازوانت حلقه. حجم گرمي ميان دستانم را پر ميكند و بخار نفسهايت، لالهي گوشم را گرم.
يادداشت