امشب كارم را عملي ميكنم. اگر بخواهد اين طور به زندگي ادامه دهد، بيشتر آزار ميبيند. بايد خلاصش كنم. بايد خلاصش كنم.
دنگ دنگ توي سرم صدا بود كه فهميدم هنوز سر دارم. توي جا افتاده بودم. ساعت پيش دكتر مسكن تزريق كرد و رفت. فكر كرد چيزي نفهميدم. مسكنش فقط دردم را زيادتر كرد. حرفهايش هنوز توي سرم بود. تهديدم كرده بود. مسكن دكتر هم دردي را دوا نكرد. ميدانست براي قلبي كه انسانها را دوست دارد، تهديد كردن خيلي راحت جواب ميدهد. در لجبازي هيچكس حريفش نميشد. من هم شگرد خاص خودم را دارم. ميگفت با باباش تا دم مرگش قهر كرده بود. من را هم ميشناخت. ميدانست برايم مهم است. ولي ديگر مثل قديمها نبود كه بتواند در مقابل رد كردن درخواستش باز هم مقاومت كند. اين بار بايد ميجنگيد. يا با گريه و دعوا و هر وسيلهاي به خواستهاش ميرسيد و يا با خودش و زندگي قهر ميكرد. قهر كردن، خوشبينانهترين عكسالعملش بود. سرم را با دستمال محكم بستم و چمباتمه زدم زير پتو. اگر يك قدم ديگر به او نزديك ميشدم، چند قدم عقبتر ميرفت. بي اعتماد شده بود. به من و زندگي و همه چيز. دوست داشتم وقتي كه ميگويم نه، مغرور باشد تا اينكه بخواهد با گريه حرف خودش را به كرسي بنشاند. اينبار بايد توي بغلم گريه كند. او هنوز هشت سالش است.
ميخواهم سودابه را بكشم. خودش اين را از من خواست. او گريه كرد. من فقط سرم درد گرفت. حس كردم جمجمهام خالي است و يك نفر با چكش ميكوبد به ديوارهي گوش چپم. ميگويد اگر من را نكشي، خودم را از يك بلندي پرت ميكنم پايين. بايد خودم كارش را تمام كنم. دوست ندارم عذاب بكشد. او هنوز هشت سالش است. با كشتنش، حرف خودش را به كرسي مينشاند. ولي من نميخواهم با گريه و زاري به خواستههايش برسد. دوست داشتم مغرور ميبود و معبود. تا ذره ذره دورش بگردم و آب شوم. بهش بگوييد دوستش دارم.
له كردن. اين روشي براي همدردي با يك موجود رو به موت است؟
خب چه مي توان كرد؟غير از اينكه لباسهاي گرم زمستاني مان را بپوشيم.
آه! توهمی و نا آرام کننده بود
می توانید پا را بگذارید بیخ خرخره اش و زور بدهید. تر وتمیز تر هم تمام می شود.
امير جان دل غشه گرفتم .. يه جورايي آشوب شدم ..
استفاده کردم .راستی ممنون که قبلا ها سری می زدی و…!به روزم
جايي كه از بي اعتمادي سخن به ميان اورد لحظه اي درنك كردم, بر كشتم و بارها وبارها خواندم
اين درد كنون من است
بي اعتمادي
عجب درديست
سلام
به روزم
به سایر قلم فرسایان هم بفرمایین
سودابه جان،
دوستت دارد…
ميگويد كه ديگر نيايم اينجا.
راست ميگويد؟
من كه فقط يك دوستم نه بيشتر.
خوشحالم كه هيچ كجا حضور ندارم به جز اين جا و خوشحالم كه اينجا كه خانه ي خودم است نيز حضور زيادي ندارم. دوستاني گاهي به من در نوشتن كمك مي كنند. دستشان درست.
از طرح هاي مهندس شفق خوشم مي آيد. فقط بايد به او بگويم كمتر دچار احساس شود و سعي كند كمي اصولي تر و حرفه اي تر عمل كند. بهتر نيست به جاي تمام كردن احساس خواننده، حس او را به همراه خود به سمت نتيجه گيري اگاه خواننده برساند؟
متن برای فهمیدن نوشته نشده بود. سر گیجه اش لذتبخش بود.
انگار يکي داره با خودش بلند بلند فکر مي کنه و تو يواشکي گوش وايستادي….
زیبا بود