حالا كه هندوانه فروش چار تا هندوانهي خراب و گنديده گذاشته است توي مغازهاش. نه هندوانههاي خوب را رو ميكند و نه ميوهي ديگري دارد و اگر ميوه نخرم، مادر بچهها من را به خانه راه نميدهد … بگو آمين.
مرجان: «سال 79 رفتم زيارت خانهي خدا. سه سالي از شروع رياست جمهوري آقاي خاتمي ميگذشت. غالب مردم انگشتان سبابهشان را به هم گره ميزدند تا بگويند با ايراني دوست هستند و دوستمان دارند. چند كلمهاي كه فارسي ياد گرفته بودند به كار ميگرفتند و ميگفتند ايراني، دوست. خدا قسمتتان بكند شما هم برويد زيارت. قسمت من اين بود كه يك بار ديگر هم مشرف شوم. اينبار سال هشتاد و پنج. يك سال بعد از به قدرت رسيدن رئيسجمهورِ وقت. بنگالي و فيليپيني و سعودي و لبناني و هر كجايي كه بودند تا ميفهميدند ايراني هستند، توهين ميكردند. به زبان انگليسي. به گمان اينكه انگليسي نميدانم. يعضيشان هم دستشان را تفنگ ميكردند به سمت من. ميگفتند تروريست.»
مهدي: «فرودگاه سوريه. منتظرم برگردم تهران. هنوز دو ساعت تا پرواز تهران مانده. ميروم يك قهوه بخورم. كافهدار كه يك عرب بلندقد و لاغر و سياه است، ميگويد اگر دلار داري يك دلار و اگر خميني داري، يك دوهزارتوماني. يك عرب سوسمارخور داشت به من فخر ميفروخت و ملت و مليت من را تحقير ميكرد. كاري نميتوانستم بكنم. تهماندهي غروري كه برايم باقي مانده بود را جمع كردم و از خير قهوه گذشتم. با خودم گفتم زودتر بروم بار و بنديلم را تحويل بدهم. سه نفر جلوي من ايراني بودند. جلوتر از آنها به ترتيب يك فرانسوي، كويتي، آلماني، ايراني و يك افغاني بود. از هويت بقيه چيزي نفهميدم. نوبت به دو زن ايراني جلوي من رسيده بود كه ديدم آن حمالي كه بار مسافران را تحويل ميگيرد ميگويد برويد كنار. به پشت سرم كه نگاه كردم ديدم يك عرب چاق و قدبلند با لباسي سفيد دارد نزديك ميشود. گوشهايم سرخ شده بود. رفتم و ساك زن را گذاشتم روي ميز و گفتم اول بايد كار اين زن انجام بشود. همين كه صدايم را بلند كردم پليس را صدا زد. پليس هم يك زبان نفهمي بود بدتر از آن. تا نوبت به من برسد، يك عرب ديگر هم كارش انجام شده بود. هيچگاه تا اين حد تحقير نشده بودم. ولي خوشحال بودم كه مصاحبهام با سفارت كانادا خوب بود و تا مدتي ديگر برگهي اقامت پنجسالهي موقتم ميآيد. برايشان مثل بلبل فرانسوي صحبت كرده بودم. هرچند كه داشتن يك پاسپورت كانادايي از شدت اين نگاههاي تحقير آميز كم نميكند. آنجا هم به من به عنوان يك خارجي، يك افغاني و بدتر از آن به عنوان يك ايراني به من نگاه ميكنند. يك تروريست. ولي يك نسل كه من باشم فدا ميشود و نسل بعد وضعيت خوبي خواهد داشت. ساكها را كه تحويل دادم رفتم روي يك صندلي نشستم. منتظر شدم تا پرواز تهران اعلام شود. بيست دقيقه به پرواز مانده بود و هنوز خبري از اعلام نبود. به اطلاعات رفتم. پرسيدم پرواز تهران با تاخير انجام ميشود يا نه؟ كه گفت درحال مسافرگيري است. چشم و ابروي قشنگي داشت. شبيه نانسي بود. گفتم كي اعلام كرديد. ابروي كمانياش را بالا انداخت و گفت اعلام نكرديم. گفت اگر دير بجنبي ممكن است پرواز را از دست بدهي. حقارت و توهين در حد تيم ملي. خون توي رگهايم به جوش آمده بود. ولي اگر شاهرگم را ميزدي خوني بيرون نميزد.»
اصغر: «سال 85 رئيسجمهورِ وقت آمد پليتكنيك. محل سخنرانياش سالن بسكتبال پشت سلفسرويس دانشگاه بود. سالن پر شده بود از بچههاي دانشگاه امام حسين و امام صادق كه با چند تا اتوبوس به آنجا آورده شده بودند و صفهاي جلو را اشغال كرده بودند. با اينهمه تعداد زيادي از بچههاي دانشگاه توانستند به داخل سالن راه پيدا كنند. وقتي بچهها در مقابل دروغهايش عكسش را به طور وارونه بالاي سرشان گرفتند و بعد از مدتي آتش زدند، گفت در اين راه رجاييها سوختند و من هم براي سوختن آمدهام. وقتي اين را گفت يك لنگه كفش به سمتش پرواز كرد. بين بچههاي موافق و مخالف درگيري شد. از همانجا بود كه به برخي دانشجويان فعال سياسي در دانشگاه ستاره دادند. دانشجويان ستارهدار براي چند ترم معلق ماندند و حق ورود به دانشگاه را نداشتند. مثل مهندس مشكيني كه در سال هشتاد و يك مسئول برگزاري مسابقات روباتهاي مينياب بود و حالا دانشجوي دكتراي برق بود و در انتخابات انجمنها رد صلاحيت شده بود. حتي آنها كه در كنكور كارشناسي ارشد رتبههاي خوبي آورده بودند، دانشگاه از پذيرفتنشان به عنوان دانشجوي كارشناسي ارشد امتناع كرد. تنها جايي بود كه ديدم در مقابل دروغ مشتهاي محكم و گرهكردهاي آماده دارد».
اعتماد ملي نوشته است ميانگين درآمد سالانهي نفتي در زمان خاتمي 22 ميليارد دلار بوده است كه اين رقم در زمان رئيس جمهور وقت به 66.5 ميليارد دلار در سال ميرسد. ديدم با نفت 20 دلاري صندوق ذخيرهي ارزي پر شد و با نقت 140 دلاري خالي شد. با نفت 20 دلاري ركود به حداقل رسيد و تورم كم شد و با نفت 140 دلاري ركود به بيشتر از زمان جنگ رسيد و تورم به بالاي برج ميلاد. اينجاي گلوي آدم عقده ميشود و به اين سادگيها خالي نميشود. از مهرداد بذرپاش بگير تا فك و فاميلي كه به يكباره شدند همه كارهي يك كشور. قحطالرجال است؟ يا رجال ما اجازهي ظاهر شدن ندارند؟
در آمريكا كانديداها چندين ماه به بيان برنامههاي خودشان ميپردازند. در مقابل خبرنگاران ظاهر ميشوند و از برنامههايشان حرف ميزنند. نميدانم بيست و چهار روز تبليغات چه صيغهاي است. چند نفر مي آيند، فضا را به هم ميزنند. عدهاي جوگير ميشوند و يكنفر ميآيد بالا. تصميم گرفته بودم هيچ چيزي ننويسم و هيچكاري نكنم. ولي صحبتهاي يك دوست من را از بيتفاوتي و خنثي بودن خارج كرد. سياست من در مقابل انتخابات اين دوره بالا نيامدن احمدينژاد است. اگرچه معتقدم او پيغمبر زمان است! ولي من جنبهي اين همه مهرورزي او را ندارم. رضايي هم عددي محسوب نميشود كه بخواهم در موردش دستهايم را روي كيبورد جابهجا كنم. ميماند كروبي و موسوي.
كروبي تيمي از در-خانه-نشستهها را كنار خودش جمع كرده است تا بتواند محبوبيت و مقبوليت مردم را به دست بياورد. هر كس كه از نظر حكومت طرد بشود، در مقابل چشم مردم بزرگ ميشود. درخانهنشستهها كه مثل غالب افراد تشنهي قدرت هستند، وعدههاي كروبي را ريسمان محكمي ديدند. كرباسچي، عبدي، نوري، اعلمي و نجفي چرا بايد استثنا باشند؟ ميخواهند به قدرت برسند و عقدههاي بركنار شدنشان را رفع كنند. در حقشان نسبت به كساني كه اكنون در راس حكومت هستند، ظلم شده است. كروبي وقتي كه بخواهد دهانش را باز كند، باز ميكند. همين ويژگياش باعث شد حكومت به او امتيازاتي مانند حق انتشار روزنامهي اعتماد ملي بدهد و كمتر كاري به نوشتههاي آن داشته باشد. با نشستن در كنار ساسي مانكن خواسته لباس جوان و روشنفكر به تن خودش بكند. با وعدهي 70000 توماني خواسته راي جمع كند. در حالي كه حزب اعتماد ملياش صدقهها و اعانههاي احمدينژاد را زير سوال برده است. جاي موسس انقلاب خالي كه با اقتدارش بيايد و به پشتوانهي ملت توي دهن دولت بزند كه اگر پول ريختن در جامعه خوب بود، او خودش اين را مي فهميد و انجام ميداد؛ چه اينكه وعدهاش را هم داده بود. كروبي ميخواهد پول بدهد و ماليات را زياد كند. ادعا ميكند كه براي تغيير آمده است. شعاري كه اوباما از آن استفاده كرد. ميگويد ميخواهد براي رفع تبعيض زنان كاري بكند. يك نفر از او بپرسد چه برنامهاي دارد براي اين شعار و براي هر شعاري كه ميدهد. يك نفر از او بپرسد چه طوري ميخواهد وجههي ايران را در بينالملل بهبود ببخشد. بپرسيد سياست مهار دوگانه چيست. بپرسيد چطور ميخواهد بازار كار را رونق ببخشد. بپرسيد نظرش در مورد تزريق پول به جامعه چيست. اينها را از نخبگان اقتصادياش هم بپرسيد. صدا و سيما به او بها ميدهد تا بتواند راي مير حسين را بشكند و احمدينژاد بيايد بالا. تعداد زيادي از جوانها شيفتهي او شدهاند. چون چند فرد شاخص را در كنار او ميبينند.
مير حسين هنوز تيمي معرفي نكرده است. به نظر ميرسد به خاطر يك اشتباه استعفا داده و بيست سال از صحنه دور بوده تا آن اشتباه فراموش شود. ولي گاهگداري زمزمههايي از آمدنش داده تا فراموش نشود تا اينكه ايندوره كانديدا شد. ابهام زيادي با خود به همراه دارد و مردم ميخواهند او را كشف كنند. نميدانم وقتي هنوز برنامهي مشخصي ندارد، هنوز آدمهايش را انتخاب نكرده است، خاتمي با چه تفكر و پشتوانهاي از او حمايت ميكند. چرا ميرحسين شفاف نيست؟ تنها چيزي كه هست اين است كه در حال حاضر بيشترين محبوبيت را دارد. و من براي دو دستهاي نشدن، به موسوي راي خواهم داد. يك حركت هجومي مثل زمان خاتمي احتمال دستكاري كردن آرا را كم ميكند. تا كنون هركدام از روساي جمهور، دو دوره كامل رئيسجمهور بودهاند. براي حكومت افت دارد كه احمدينژاد در دور دوم راي نياورد. چه اينكه تمامي بازرسيهاي كشوري در اختيار او هستند. و حمايت رهبري را داراست. باز هم به نظر من، همين ترس خاتمي و قاليباف را بر آن داشت كه اين دوره كانديدا نشوند. ميرحسين با كانديدا شدن، راي نياوردن را به جان خريد. اگرچه نمايندهي مناسبتري نسبت به معينِ دورِ قبل براي جناح چپ است. بيشتر، حالت تخريب ديگري و زير سوال بردن او را دارد تا ابراز ماهيتِ خودش. او قدرتي يا چيزي ندارد كه مصمم باشم براي راي دادن به او. ولي ديگران چيزهايي دارند كه مصمم ميشوم براي نيامدنشان به ميرحسين راي بدهم. دعا، بلا را تغيير ميدهد و همت مردم قضا را.
هندوانه فروش بعد از وزن كردن هندوانهي شايد وقتي رويم را به سمت ماشينم برميگردانم تا نگاهي بهش بيندازم، بخواهد آنرا با بدترين هندوانه عوض كند.
اين قالب سبز رنگ هيچ ارتباطي به ميرحسين موسوي ندارد. برگ سبزي است براي چند روز تقديم به گل روي دوست. همان دوستي كه دلش هميشه سبز است و عطر حضورش گلها را حسود ميكند.
حالا تو حسودی؟
سلام بزرگوار،
رقعه ي بي مقدار حقير را چه به اين همه شرح و تفسير.
جنابعالي كه خود عزيزتري و تر و تميزتر.
انديشه ات بلند باد و خيال نازكت آزرده ي گزند روزگار مباد.
فرصت صحبت شما، ما را غنيمت است و نگاه معتدلتان، باب دل.
حجت برشما تمام است، اين كار ماست كه ناتمام مانده.
ما را دعا كنيد.
اين جامعه از آن جامعهها بود. خيلي از اين پست خوشم آمد. فقط نفهميدم چرا از بين «بد» و «بدتر» بدتر رو انتخاب كردي؟
به هر حال رأي همهي ما به« مير محسن كروبي نژاد»
خوش به حال اين دوست كه حضورش در اين دو خط كوتاه خانهات را سبز كرده. و خوش به حال تو.
بعد از مناظره به اين نتيجه رسيدم كه موسوي چيزهايي دارد كه مجاب بشوم براي آمدنش. تكفراتش و تعاملاتش معقول است. ميداند حيثيت و آبرو چيست. به نظر نميآيد دروغگو باشد. پخته است.
كلي گويي نكرد. اهل شعار نيست. به نظر آمد نگاه كاربردي دارد به مسائل نه نظريهاي.
گو اينكه هواي اطرافيانش را زياد دارد
سلام
دولت “اميد” بايد وقتي سركار اومد يه چيزي به “اميد”ها بده ها! مگه نه؟
🙂