نه دوست دارم زبان بخوانم نه كتاب. نه حوصلهي فيلم هست نه دل و دماغ سريال. امشب ميخواهم گزارش بدهم. نميخواهم به رفتن فكر كنم. و يا به ماندن. به هيچ كشوري و هيچ دانشگاهي. گيرم رتبهي آن نوزده را بشمارد. حتي نميخواهم شامم يك ليوان شير باشد با پودر جوانهي گندم و يك شكم سير هندوانه و يك يا دو تا موز. حوصلهي اركستر سمفونيكي از منوچهر صهبايي را هم ندارم. همينطور ديدن انيميشن Oktapodi. چه برسد به شنيدن هزار بارهي گنبد ميناي شجريان. سر شب مطلبي از وبلاگي خواندم. خوشم امد. از همه چيزش. طرح زيبايي داشت. طراحش كمنظير است. رنگبندياش معركه است. مطلب هم دوست داشتني بود. اما نخواستم بيشتر از اين بخوانمش. امشب حتي نخواستم تراوين بازي كنم. امروز كه يك روز پرسود بود به شبي رسيده است كه دلم هيچچيز نميخواهد. نه “سرود سليمان” و نه “درد”.
امشب دلم طوري است كه خيلي چيزها نميخواهد. فقط يك چيز ميخواهد. امشب دلم يكچيز ميخواهد.
يادداشت