نقش بازی نمیکند. اگر بگوید دوستت دارد، حتما و از ته دل دوستت دارد. هیچگاه برای خوشآمدنت ابراز محبت نمیکند. حتی برای اینکه بهت برنخورد و یا ناراحت نشوی، خشم و ناراحتی خودش را پنهان نمیکند. فقط ممکن است سکوت کند. البته در همان سکوت هم میتوانی حساش را بفهمی. صبور نیست و دوست ندارد صبور باشد. همهی اینها را برعکس کن تا به من برسی. شرایط سخت را تحمل میکنم بدون آنکه کسی به راحتی احساس کند از چیزی ناراحتم. زمان میبرد تا ابراز ناراحتی کنم. علیرغم اینکه در گذشته گمان میکردم آدمشناس خوبی هستم (هه) و رفتار مناسب هر نفر را میفهمم، از وقتی با او آشنا شدم فهمیدم که به هیچعنوان اینطور نیست. تحت فشار گذاشتماش که “صبور باش فروغ”. میخواهم اعتراف کنم که نمیدانم صبوری خوب است یا نه. الان فکر میکنم که “اینکه هرکس هرطور که هست، خوب است. تو سر کار خود گیر”. با این تعریف که هدف ما کمتر آسیب دیدن خودمان باشد، نباید صبور باشیم. آخر، خوددار بودن و ریختن همهی مسائل در کاسهی درون، آدم را پیر میکند. با این تعریف که هدف ما کنتر آسیبدیدن دیگران (نزدیکان) باشد، باید صبر پیشه کرد. حالا شک دارم که باز هم باید دعوتش کنم به صبوری یا خودم هم تشویق میشوم به ناشکیبایی.
يادداشت