نو بودن هميشه هم خوب نيست. مخصوصا وقتي پاي رفاقت در ميان باشد.
تصميمات آقاي مدير كل، شتابزده بود و غالبا دليلي برايشان به ذهنم خطور نميكرد. دلايلي كه خودش مياورد نيز از نظر من قابل قبول نبود. گرچه شركت، به من توجه داشت و من هم نيروي قابلي براي شركت بودم، ولي ترجيح دادم ريسك تحت تصميمات شتابزدهي آقاي مدير را نپذيرم و در مقابل، ريسك ديگري را در مجموعهي جديد، بپذيرم. اين بود كه تصميم گرفتم بروم.
بچهها خيلي از رفتن من خوشحال نيستند. و البته همزمان، از رفتن من خوشحالند. چون ميدانند شرايط بهتري پيش رويم است. چيزي كه اين وسط، هيچگاه گم نميشود، ارتباطي است كه ميماند. اين وسط، مهراب، رئيس فعلي، بيشترين ضرر را كرده است. يعني خودش اينطور ميگويد. ميگويد يكي از بازوهايش را از دست ميدهد. ولي شما جدي نگيريد. مقدار زيادي خالي بسته است.
امروز آخرين روزي است كه در اين شركت كار ميكنم. كمتر از سه سال از سالهاي شيرين عمرم را در اين شركت گذراندم. از روزهاي خوبي كه با حسين (رئيس سايق) شروع كردم گرفته تا روزهاي به يادماندني در كرمان و رفسنجان و سرچشمه با محمد و مملي و خاليبند و غفغف و بقيهي بروبچ.
حالا براي روز خدافظي، ميخواهم جشن كوچكي بگيرم و چند دقيقهاي با بچهها، اخرين ساعات را خوشتر باشيم.
اين ماهمان، آبكي بود. مينويسم تا در خاطرم بماند.
خدافظ شركت كهنه.
سلام شركت نو.
امید که در شرکت جدید با ویندوز إیت عکس بندازی
مگه نشنیدی که میگن: همه چیز نوش خوبه؛ “رفیق” کهنش.
اتفاقا شرکت جدید هم ویندوزش اکس پیه.
افرین. انشالله این محیط جدید سرشار از خیر و موفقیت باشد. تصمیمات جسورانه آینده روشن را خواهند ساخت. من هم نمیتونم صبر کنم تا این دوماه هم تمام شود تا برای همیشه با کارمندی خداحافظی کنم.
امید که حاجت روا شوی