عيبي دارد مگر؟ بگذار همه بدانند. دوست داشتن كه جرم نيست. گناه نيست. عيانكردنش هم. بيان كردنش هم. گيرم كه باشد. دلم ميخواهد گناه بكنم. بگذار از ميان حروف، كلمه بسازم تا به كلمهي تو برسم. دو تا “ها” كه دم به دم هم ميدهند و خلقتي ميآفرينند. دو دست و دو پا و دو گوش و دو سينه و دو چشم. دو تا “ها”ي دو چشم بغلت كنند. مثل دو تا دست كه در هم قلاب شدهاند، احاطه كنندت. بخيسانندت. مثل لبهي پاكت نامه با نوك زبان. بغلتانندت. بدوانندت و بوي برف نشسته بر سينهي درختان پارك را به مشامم برسانند. عيبي دارد مگر؟ بگذار همه بدانند دو تا دست براي چه در هم قلاب ميشوند. بگذار در اين جمله، يك در ميان بودن انگشتان را حس كنند. و در جملهي بعدي بگويم برفي كه تو رويش دويده باشي، بو دارد. بوي تو كه از روي برف گذشته باشد، رنگ دارد. برف بو ميپراكند و بوي تو سفيد است. بگذار به همه بگويم من تو را بو كردهام. من يك انسان را بو كردهام. بويش در حياط كوچك سفيدِ پارك، رنگ داشت. رنگِ سفيد حياط آن روز پارك، بو داشت. سرما داشت. هاه. دو هاهِ گرما بخش كه در هم بدمند و دستها را گرم كنند. كه قلاب شوند. كه خلقتي از سر بگيرد . كه تخمي كاشته شود. و دو چشم سر تا پاي تو را در بر بگيرند با دو هاه كه از گلوي تنهاي تبكرده بيرون آمده. هه. به همين سادگي.
در مذهب عشق قراری دگرست
وین بادهی ناب را خماری دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگرست و عشق کار دگرست
این نوشته از خوب نوشتن ، عالی تر نوشته شده.
گفتی انسانی را بو کردی! از اون اسم ادکلنش را نپرسیدی؟
پرسيدم. نگاه كرد و فرار كرد.
مثل يك گنجشك ترسو بود.