اين خوشحالي بيشتر از چند دقيقهاي دوام نداشت. به سرعت لبهايم جمع شدند و احساس خطر كردم. حس كردم هيچ جايي براي پنهان شدن، براي خلوت كردن با خودم، براي آرامش داشتن و دور بودن از جمعيت ندارم. حس كردم ديگر نميتوانم گم شوم. گاهي اوقات دوست دارم بروم گم شوم. دوست دارم براي رسيدن به آرامش جايي باشم كه دست هيچ كس به من نرسد. جايي باشم كه هيچ كس نميداند كجاست و نميدانم كجا هستم. ولي با بودن موبايل، در هر كجايي هستم. در دسترسم. ميدانند كجا هستم و ميتوانند من را پيدا كنند. گيرم كه من هيچ اهميتي براي هيچ سرويس امنيتي و ضد امنيتي نداشته باشم. همين كه بدانم جايي براي پنهان شدن ندارم ناراحت هستم. بايد اين موبايل لعنتي را دور بندازم. بايد از دست اين تكنولوژي فرار كنم. دوست ندارم هيچ چيز و هيچ كسي خلوت من را از من بگيرد. دوست ندارم.
گوشی ات خاموش کن یا برو تو حالت فلایت مد یا سیم کارتشو در بیار .
هروقت دنبال اون گم شدن بودی.