دارم بيست و سي نگاه ميكنم. ناخودآگاه چشمهايم خيس ميشوند. با خودم فكر ميكنم من كه روشنفكر نيستم. ولي روشنفكرهاي اول انقلاب از كجفهمي و نفهمي مردم چه ميكشيدند. روز عاشـورا خون ريختند و باژگونه جلوه دادند. و سر مردم را با كيهان و تلويزيون شيره ميمالند. همين شريعتـمداري كه با چمران دورهي چريكي را در لبنان ميگذراند و با مهندس شميسا هماتاق بوده است، خدا عالم است، مهندس شميسا ميگويد در خلال يك سال و نيم، يك بار هم نديدم كه نماز بخواند. حالا مثل مار غاشيه مردم را افسون ميكند و خون ميمكد. نماز خواندن يا نخواندن كسي به من ربطي ندارد. من از ريا بدم ميايد.
دوست ندارم اينجا از خشم و نفرت بنويسم. دوست دارم از محبت بنويسم و دوستي. نميدانم از دلم جدا شدهام يا نوشتن را فراموش كردهام. انگار ساق پاهايم را با تبر خرد كرده باشند و نتوانم راه بروم. كون خزوك شيرازيها هم چارهي درد نيست. انگار در يك محيط چگال مثل روغن مشغول راه رفتن باشي و بخواهي بدتر از همه، بدوي. و بعد ببيني كه چه سيل خروشاني جلوي حركت تو را ميگيرد. همين ميشود كه بيخيال بيست و سي ميشوم ميايم اين جا بنويسم كه امروزم به دور از هر گونه راهپيـمايي، زيبا شد. تو كه باشي، تنها نيستم.
همچين نوشتم كه نوشتن را فراموش كردم انگار چه نويسندهاي بودم من. (باب مقاتله)
توي يكي از همين گزارشات بود كه يك معمم در لفافه راجع به اهانت به عاشورا و اصل ولايت فقيه حرف ميزد اما معلوم
بود تلويزيون دلش ميخواست حرفهاي سخنران راهپيمايي ِ بكگراند معمم را نشان بدهد و ميگفت مرگ بر روشنفكران بيمعرفت و كلي با اين مضمون حرف زدن.. راستش من خنده و گريه را قاطي ميكنم گاهي. ترس توي تكتك حركتشان به شكل بارزي پيداست. به پاهايت بگو همراه باشند و راهور. بگو يك روز نه خيلي دور خيابانهاي آغشته به خفقان ديكتاتوري و خونها و فريادهاي رساي ديكتاتور كر كن و گاوگيجه گير كوتاچيان تبديل ميشود به آرامش و آزادي و افتخار. بگو اين خيابانها را يك روز به نام تو و به ياد خاطرهي همراهيات با مردم و اين راه سبزي كه ميرود آباد كند يك كشور را از سانسور و دروغ محرض رسانهاي و احترام به شعور تكتك ساكنينش خواهيم پيمود.
پيروزي محقق است. يقين دارم.
مجید دلبندم اون کون سرک شیرازی هاست و کرمونی ها می گن کون خزو . و ن ندارد اخرش .