چه فايده..انجا از بس به خاطر كارهاي اينجايت چوب در آنجايت مي كنند ديگه هيچ كاري نمي توني بكني
بی کله. ٨٨/٩/٣٠ @ ١٨:٢٠
اما من این دنیا را دوست دارم چون با همه چوب تو آستین کردنشان باز هم حرف حق را می زنم و وقتی می بینم خودشان را توجیه می کنند و باطنشان را نشان میدهند از درد احساس رضایت دارم. حتی اگر خودشان را رب العالمین بدانند.
اين جمله يكي از آن حرفهاي تو دلي است كه با احتياط بعضي وقتها ميشود گفت. ياد كودكي افسارگسيختهام افتادم.. يادم ميآيد چقدر شبيه اين جملهها را به پدر و مادرم زدهام. الان خندهام ميگيرد.. ميگذارم به حساب معصوميت كودكي . هم خودم در گذشته را و هم اين كوتاهنوشت را.
اميد. ٨٨/١٠/١٢ @ ١٩:٣٧
آقاي منتـظري وقتي كه مرد زنده شد. درود بر روح آزادهاش.
يادداشت
ديوارنوشت
Latest on Wed, 11:28 pm
مامان آناهیتا: کاش اینو پست میذاشتین. انرژی خوبی داره و حیف میشه این گوشه گم بشه
امید: امید عزیزم نگران مشکلات سر راهت نباش من به استواری و قدرت تو ایمان دارم و میدونم که مثل همیشه حلشون میکنی
فقط غصه نخور
به من فکر کن که بدون تو هیچم
من تو رو فقط سالم میخوام
نهایتا از صفر شروع میکنی
مهم نیست اصلا
فقط قوی باش تا بتونم قوی باشم کنارت
هرچیزی که از دست میره فدای یک تار موت
بقیه چیزها بدست میاد
دوست دارم خیلی خیلی زیاد
که این از ته ته دلمه
جملهی یادگاری از هانیهی عزیزم نقش بسته بر صفحهای گوشی
امید: فیلمهایی که گاهگاه، اینطرف و آنطرف میبینم، خاطراتی که بازماندگان بازگو میکنند، سبب میشه دردی در خلال حروف و کلمهها و سکانسها، همچون جوی خون، فواره یزنه از چشمهام. شامی که همسر شکیبا با میهمانانش قسمت میکرد و آخرین وعدهی غذایی بازمانده از دستپخت شکیبای جانش بود... کلیپی که علی عظیمی ساخته به یادبود آنجانهای جان....
توییترباز: راست میگی، پاییز هم گذشت. قلم من هم خشکید. امروز قلبم فشرده است. سالگرد آن موشک لعنتی... آن هواپیما، آن جانها، همه آن آرزوهای بر باد رفته...
آمدم اینجا یک دوری بزنم، چند جمله از دوست بر دیوار بخوانم بلکه یکم دلم باز شود.
اميد: برام جالبه که اکثریت مردم دوست دارند ترامپ رای بیاره
امید: منم منتظرم پاییزم به شتاب بگذره به شتا برسه 🙂
امید: تاکو جان، تو که خودت به درد من دچار شدی جانم.
سپاسگذارم از نظرتون
جدا که ما بیشماریم !
چه فايده..انجا از بس به خاطر كارهاي اينجايت چوب در آنجايت مي كنند ديگه هيچ كاري نمي توني بكني
اما من این دنیا را دوست دارم چون با همه چوب تو آستین کردنشان باز هم حرف حق را می زنم و وقتی می بینم خودشان را توجیه می کنند و باطنشان را نشان میدهند از درد احساس رضایت دارم. حتی اگر خودشان را رب العالمین بدانند.
چی بگم واللا!!!!!
بالاخره چوبی در کار هست یا نه؟!
اين جمله يكي از آن حرفهاي تو دلي است كه با احتياط بعضي وقتها ميشود گفت. ياد كودكي افسارگسيختهام افتادم.. يادم ميآيد چقدر شبيه اين جملهها را به پدر و مادرم زدهام. الان خندهام ميگيرد.. ميگذارم به حساب معصوميت كودكي . هم خودم در گذشته را و هم اين كوتاهنوشت را.
آقاي منتـظري وقتي كه مرد زنده شد. درود بر روح آزادهاش.