چيزي اين روزها توي سرم وول ميخورد. اولين بار است كه يك فكر را در اين فضا به اشتراك ميگذارم. اولين بار است كه تصميم گرفتم موضوع ذهنيام را با تو درميان بگذارم. راستش را بخواهي به نظرت احتياج دارم. در مقابل خواندن اين متن، اين حق براي من به وجود ميآيد كه از نظرت آگاه بشوم. پس تو هم نظرت را دريغ نكن. فقط يك چيزي. اگر دوست نداري ديگران از نظرت آگاه بشوند، در جايي از يادداشتت بنويس “خصوصي”.
دارم فكر ميكنم به اينكه چه كاري در دنيا كار سخت به حساب ميآيد. بگذار اول سخت بودن را تعريف كنم. كاري كه تعداد خيلي كمي از عهدهي انجام آن برآيند. كاري كه كار هركسي نباشد. كارهايي كه توسط گزينش و انتخاب ديگران انجام ميگيرند، منظورم نيست. مثلا رئيسجمهور آمريكا شدن در اين دسته نميگنجد. كارهايي مورد نظرم است كه به ارادهي فرد بستگي شديد دارد. با اين بيان، زايمان، اگرچه ميگويند درد زيادي دارد، اما كار سختي نيست. چون عدهي زيادي در دنيا از عهدهي انجام آن برميآيند. كمكم كن. ميخواهم بدانم چه كاري يا چه كارهايي از نظر تو كار سخت به حساب ميآيد. اگر اين بيان مختصر از مفهوم سختي –كه توي ذهن من است- را قبول نداري، مفهوم مورد قبول خودت را بگو و با آن مفهوم، كارهاي سخت را نام ببر.
به نظر من سخت ترین کار دنیا راضی کردن خود است. ….
گذشتن از چیزی که دوستش داری
انجام ندادن کاری که دوستش داری و از آن لذت می بری
زنگ نزدن و ندیدن دوستی که دل تنگ اش هستی
و چیز هایی از این دست تا دلت بخواهد دارم …
به نظر من سخت ترین کار نوشتن است..
وقتی چیزی که در مغزت است را نتوانی به هر دلیلی روی کاغذ بیاوری ..
نه آن چیزها از مغزت دست بر می دارند ..
نه می توانی برای چند نفر از دو چیز مهم حرف بزنی …
در حالیکه خیلی خیلی دلت می خواهد آنهارا بنویسی …
.
.
.
فهمیدن حقیقت …
گاهي كار انقدر سخت ميشه كه حتي نميشه لبخند زد.. اگه بخواي تلاش كني كاملا مشخصه كه مصنوعي و دلخوشكنكه.
گاهي گفتن سخته.
گاهي به ياد آوردن سخته.
گاهي اداي سه بار پشت سر هم گل قالي گل باقالي سخته
سخته وقتي به انجام كاري مشتاقي ولي اين منجر بشه به از دست دادن كسايي كه به وجود مادي و معنويشون نيازمندي. يا اينكه كسايي از روي عناد و دشمني جلوي تو صف بكشن و بگن «نه»
بزهكارها و معتادها ميگن يه روز نه گفتن براشون سخت بوده.. انجام ندادن براشون سخت بوده..
بچههاي طلاق ميگن كنار هم نگهداشتن مامان و بابا سخت بوده.
سويسايدها قبل مرگشون تو نامههاشون نوشتن ادامه دادن سخت بوده
فراريها ميگن بودن سخت بوده
صاحب جنازههايي كه عزيزشون بر اثر بيماري لاعلاج مرده ميگن حتما شفا دادنشون براي خدا سخت بوده
اونايي كه هيچ وقت فرصتي براي برنامهاي نداشتن ميگن وقت دادن بهشون سخت بوده
اونايي كه تو كنكور رد شدن ميگن جواب دادن به سوالات چهارگزينهي سخت بوده
مخترعين انواع بمبهايي وقتي خدا بهشون گفته چرا؟ گفتن زنده گذاشتن سخت بوده
ببخشيد همهي اينا رو همه ميتونن انجام بدن ولي عده كمي نميتونن! برعكس چيزي كه خواسته بودي..
به قول بايرام فيلم اخراجيها “انگيزه رو معنيش رو نميدونم اون يكي رو بپرس”
____________
اينو امروز خوندم.. نظرم اين به اشتراك گذاشتن سوال ذهني خودت با خوانندگانت خيلي به حل مسائل و حتي درك كردن موضوع كمك ميكنه. بهش فكر ميكنم!
خودت را بشناس كه كمتر كسي دست به اين كار مي زند و چه مشكل كاري است!!!
to be a human
بدون نام عزيز
«انسان بودن»، يك عبارت كلي است. يك مقدار عمليتر و كاربرديتر بگو. اگر اين عبارت را بتواني براي من به اجزاي كوچكتر تقسيم كني، بهتر ميفهمم. بهتر ارزيابي ميكنم و بهتر ميتوانم مشكل ذهنيام را حل كنم
گفته بودی دوسه خطی …
گفتم که بیایی ..
داستانی درویشی ..
باید که خود ببخشی ..
شخص بدون نامي نوشته بود انسان بودن. من به انسان بودن زياد فكر كرده ام اينكه چگونه بايد باشم يا چكار كنم كه انسان باشم يك انسان واقعي نه موجودي كه روي دوپاي خود مي ايستد و اسم انسان را با خود يدك مي كشد. پیشتر ها با خودم فکر میکردم که تنها راه انسان بودن برای مردم زندگی کردن است. کم کم که گذشت ،فهمیدم تنها را زیستن برای مردم ،زیستن برای خود است. هر چقدر در راه خودت بیشتر تلاش کرده باشی ،پر ثمر تری،بیشتر تلاش کنی،نه برای پول ،نه برای ماده،برای انسان بودن. خودت را بسازی. در تک تک لحظه ها. که چقدر سخت است ،که چقدر گاهی از ناتوانی خودم در این راه دق میکنم ،و چقدر سخت است.ولی لابد کوشش بیهوده به از خفتگی….
انسان های بزرگ ،ساخته می شوند،با دست های خودشان و اين كاري بسيار سخت است.
يوسف، وقتي با زليخا تنها شد، ميتوانست از بزرگترين لذت جسمي برخوردار شود. زليخا را دوست داشت و اين لذت جسمي، به واسطهي همين دوست داشتن، خيلي بيشتر از س.ك.س به او حال ميداد. يعني علاوه بر آن، ارگـ!سم روحي هم ميشد. يوسف و زليخا در اتاقي تنها شدند. زليخا در اوج تمنا و نياز و يوسف در اوج نياز و امتناع. اين امتناع يوسف را عزيز كرد.
انجام دادن بعضي كارها، هرچند در نظر افراد كار سختي باشد آنقدر سخت نيست كه انجام ندادن يك كار آسان –وقتي ميتواني آنرا به راحتي انجام دهي. آزار و اذيت نكردن مردم، كار سختي است. گريهي يك بچه را در نياوردن كار سختي است. به طور كلي هر كاري كه آسان باشد، نقيضش كار سختي است، طوري كه هرچه آنكار آسانتر باشد، نقيضش سختتر است. تف نيانداختن توي خيابان كار بسيار سختي است. وقتي در اوج قدرت هستي و جامعه آنقدر در سطوح پايين فرهنگ دست و پا ميزند كه كسي تو را به خاطر تف كردن در خيابان توبيخ نميكند، تف نكردن كار سختي ميشود. به خصوص وقتي خيابان خلوت باشد و از كسي احساس شرم نكني.
در تمامي اين موارد، نفر سومي هست كه آسيب ميبيند. اين نفر سوم، يا همسر زليخاست، يا كسي است كه آزرده خاطر شده، يا بچهاي است كه دلش شكسته و اشك چشمها و گونهاش را خيس كرده، يا كسي كه از ميكروب دهان تو، وقتي تفت خشك ميشود و در هوا پراكنده، بيمار شده است و يا هر مثال ديگري كه تو بهتر از من ميتواني بيان كني. اينكارهاي سخت، با امتناع، قابل انجام است. چيزي كه كمتر كسي حاضر است از لذت آنياش به خاطر اثرات منفي بعدي آن چشمپوشي كند. اگر مردش هستي، طوري زندگي كن كه كسي به ناحق از تو نرنجد و يا در اثر كارهاي تو آسيب –مستقيم و يا غير مستقيم- نبيند. ممكن است براي خيلي از ما مهم نباشد كه نفر سوم آسيب ببيند. براي اين خودخواهي نميدانم چكار بايد كرد.
باقي چيزها، با تلاش قابل دستيابياند. البته براي بعضيشان بايد خيلي تلاش كنيم تا كم و كاستيها را جبران كنيم. آنقدر كه همهجاي بدنمان جر بخورد. اين جر خوردگي از ديد مردم جر خوردگي است و از ديد خود فرد، جور ديگري تعبير ميشود. انگيزهي رسيدن به نتيجه خيلي از مشكلات را آسان ميكند. البته، تحمل اين سختيها هم كار هركسي نيست. و شايد وقتي ميخواهيم نتيجه بگيريم، يك بدشانسي به همهچيز گند بزند و نااميد بشويم. به هرحال، تلاش، تلاش درست و حسابشده، در بيشتر موارد جبران كمبودها را ميكند.
در يك كلام، «نكردن» در اوج فراهم بودن شرايط و قدرت و توانايي، سختتر از «كردن» در كمبود امكانات است.
جوابی که خودت به سوالت داده ای چقدر به دل می نشیند. و اما جواب من. تو گفته ای کاری که اکثریت قادر به انجامش هستند با تمام سختی اش ، اما ممکن است در زمره ی کار های سخت قرار نگیرد. اما من فکر می کنم از آنجایی که هر کس دنیای فردی خودش را دارد و بعضی از سختی با وجود همدردی و مساعدت دیگران چیزی از شدت اش نمی کاهد ، با این استدلال بخشی سخت ترین لحظات زندگی از دید خودم را فهرست می کنم.
– سکوت و بخشیدن حق بویژه در جایی که حق با تو باشد.
– راز داری در زمانی که گشودن راز موقعیت انسان را از وضعیت گناهکاری به بی گناهی جابجا می کند.
– پشیمانی در زمانی که بفهمی عدم آگاهی تو وادار به انجام کاری کرده که به خودت یا دیگری ضرر زده ای.
– تحمل روزهای بعد از مرگ عزیز
– دوری و جدایی از کسی که حضور فیزیکی اش احتیاج داری
– دیدن فقر و مرگ و جهل دنیا
– تصور شبهای سرد زمستان و آدمها و پرتده ها و حیوونهایی که گرسنه و در خیابانند
– تحمل روز هایی که در آن هیچ هدف و آرزویی نداری
– خواندن تاریخ گذشته و یا معاصر کشورت در روز های حکامان بد
.
.
انگار خیلی شد ….
هميشه سخت است.
شنيدن حرف منتقد و مخالف سخت است.
كشتن كه شده است نقل و نبات مجلس، سهل است و نكشتن، كاري بسيار سخت.
تعصب و تحجر آسان و دست برداشتن از آن مثل برداشتن كوه است.
لبخند را آوردن به لبهاي مردم سخت و چشمهايشان را در فراغ عزيزانشان كاسهي خون و اشك كردن سهل است.
كسي و كساني كه كار سخت ميكنند، ارجمندند.
سلام
داشتم به این فکر می کردم” خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت” که برای اولین بار به وبلاگ شما رسیدم.
در مورد سخت ترین کار:
سخت ترین کار برای من جدا شدن از کسی بود در اوج اینکه اعتراف به دوست داشتن و عشق داشت به من خیانت کرده بود.
جدا شدن از کسی که هیچ وقت هیچ نارضایتی از زندگی مشترک رو مطرح نکرد و هر چه می گفت تنها عشق بود و تفاهم!!!
سخت ترین کار شنیدن شعر و متن و حرفهایی بود که برای دیگری گفته شده بود.
سخت ترین کار قبول این واقعیت بود که همسرت باهات صادق نبوده!
سخت ترین کار پذیرش این قانون زندگی که :
” زندگی همیشه منصفانه نیست!!”
به نظرم سختترین کار دنیا درصدد این برامدن است که دست به تلاش برای ایجاد رابطه جنسی بین زوج زدن است.
یعنی به اعتقاد من که برگرفته از افکار لکان می باشد رابطه جنسی وجود ندارد
منظور از رابطه جنسی ،عمل جنسی نیست.چون عمل جنسی وجود دارد و همه انجام می دهند و اصلا هم سخت نیست.بلکه منظور از رابطه جنسی ،ارتباط مبتنی بر تفاهم و هماهنگی و یکدیگر را کامل کردن است که در نبود آن عشق بوجود آمده
این از سختترین کار که به نظر من غیرممکن ترین کار است
و اما احمقانه ترین کار این است که معشوق تا حدی در فریب خود پیش برود که ایمان بیاورد که رابطه جنسی بوجود آمده و انگاه است که عشق را متوقف و خود و عاشق را از گردونه خارج می کند
من می گویم : زندگی کردن !
…………………………………………………………………………………
آرشیوت را نگاه کردم ” خرمای خنده ی تو ” توجه ام را جلب کرد . خواندمش و شیرین شدم . مثل پروانه ای که روی گلی بنشیند و زیبایی گل کناری حواسش را پرت کند ، آنطوری خواندمش . آنطوری باید خواندش .خواندم و حواسم به سطر سطرش پرت شد .این” امید” عجب شاعری ست ! یک استعداد غریب کشف نشده شاید . ببینم خودت می دانی که خوب شاعری هستی ؟
……………………………………………………………………………..
این سکوت و تمنا هم حکایتی ست . شهود تو این را شعر کرده . نمی دانم این حس تا چه حد در افراد قابل تعمیم است فقط این را می دانم که سکوتی که من شناختم،خاری شدو نشست در گلویم
…………………………………………………………………………….
…. راستی یک سوال : نگاه کردن به آن پرنده واقعا به تو آرامش می دهد ؟
تختهسياه عزيز
كاش امكان ديدن عكسهاي كامل آن قو و غاز را داشتي و با ديدن ان، براي مدتي، دنياي آدمها را فراموش ميكردي و مثل من هوس ميكردي غازي بشوي در بركهاي آرام.
سلام
به نظر من سخت ترين كار در دنيا درست انديشيدن و درست تصميم گرفتن است. خيلي سخت است..در اين وانفساي دروغ و تخريب و تهديد و ترس و…به اين مي انديشم كه اگر روحي بزرگ داشتيم كه ميتوانست فارغ از تمام منيت ها و عقده ها و حقارت ها خرد ناب باشد و درست فكر كند. بدون پيش داوري بدون قضاوت …چقدر ارامش داشتيم… اما تا بدان منزل برسيم چند روزي است كه تصميم گرفته ام كم كنم اين همه قضاوت و ارزش داوري بي دليل و با اطلاعات ناقص را..كاش بتوانم. حس ميكنم روحم و فكرم بدجوري زنگار گرفته است.
راستي بگذار يك چيز ي رو اضافه كنم كه بعضي كارها مثل كارهايي كه اشاره كردم سخت ترين كارها هستند اما بعضي كارها واقعا روح ادم را خسته مي كند و مي فرسايد…اگر منظور از كار سخت كار شاق و روح گداز و زجر آور باشد بايد بگويم زجر آورترين و وحشتناك ترين كار معاشرت و مصاحبت با آدمهاي احمق و ساده لوح ولجوج و متعصب است…كه برآمدن از پس اين ادمها و عصباني نشدن روح بزرگي مي خواهد كه به شخصه در خودم سراغ ندارم.
دوست عزیز، سختی هر چیزی را ضریب توان آدمها تعریف می کند.
ممکن است کسی از پس یک کار مشکل برنیاد ولی همان مسئله را کسی دیگر بتواند به راحتی حل کند. پس سختی آنچه که خارج از تاب تحمل آدم هست می شود سخت.
ولی معتقدم همه چیز راه حل دارد الا بیدار کردن جماعتی که در خواب گران هستند. حتی پیامران هم نتوانستند مردم غافل از رفتارشان که زاییده فکرشان، خرافاتشان، خودخواهیشان، جاه طلبیشان، حسادتشان و … بود را بیدار کنند. حتی اگر معجزه می کردند. آنها رودنیل را می شکافتند. مرده زنده می کردند، یا شق القمر کردند. سر بر نیزه کردند ولی نتوانستند جهل، ساده لوحی، حماقت و… را از بین ببرند.