كلپوره ميجوشانم. توي جوشاندهاش نبات مياندازم. ميگذارم سرد بشود. ميخورم. مثل زهر مار است لامصب. پشت بندش يك قاشق مربا ميخورم و نصف ليوان آب. به پشت دراز ميكشم. تيكتاك ساعت ميآيد. دستم را روي شكمم ميگذارم و با احساسي از درد و لذت از چشمهايم اشك ميآيد. منتظر ميمانم تا دلدرد كم بشود. نميشود. دمرو ميشوم. سرم را روي بازوي راست ميگذارم. تيكتاك ساعت بلندتر ميشود. عقربهها بين هفت و هشت جفت ميشوند. حركتشان را دنبال ميكنم. بيتوجه به نگاه من، سه دقيقه به همان حالت ميماند؛ به جز چند تكان كوچك كه خرگوش چالاك به خودش ميدهد تا لذت بيشتري نصيب لاكپشت آهستهي زيرش شود. تا بعد به كناري بخزد و شتاب بگيرد تا گرگ و ميشِ ساعت هشت را به موقع اعلام كند.
از درد خبري نيست. بلند ميشوم. از تو هم خبري نيست. به يكباره خواستي كه نباشي. به دقيقه نميرسد ميروم سراغ چند خطي كه سالها پيش از تو رسيده بود. از قديميترينشان شروع كردم به خواندن. به ايميلي ميرسم كه از تو دريافت كرده بودم و جوابي كه فرستاده بودم. خوب كه دقيق ميشوم، آدرس گيرنده اشتباه است. اين ايميل هيچگاه به آدرس تو نرسيده است. چرا بايد بعد از چند سال، در اين لحظه اين نكته را بفهمم. اصلا چرا بايد ادرس اشتباه نوشته شود. با زدن reply به طور خودكار، آدرس فرستنده در مكان گيرندهي كنوني قرار ميگيرد. ولي اينطور نبود. آدرس تو نبود. به جايش آدرس ديگري از خودم بود. چرا تو اين ايميل را هيچگاه دريافت نكردي؟ وقتي شاكي شدم كه چه دير جواب ايميل ميدهي دوباره ايميل قبلتر را فرستادي و من باز هم نفهميدم كه اصلا ايميل من را دريافت نكردهاي. و حالا بعد از فروگذاري دلپيچه و درد، بايد دلم ناخودآگاه هواي تو كند و در ميان خواندن نامهها، در لحظهاي كه عقربهها به قدر كافي از هم دور شدهاند، نگاهم به آدرس گيرنده بيفتد كه تو نبودي.
سلام آقاي شفق!
درمان دل پيچه در بلاد ما با خوردن عرق نعناع داغ و نبات التيا مي يابد. امتحان كن! جواب ميدهد
من اگه بگم که شفق را بیشتر از امید دوست دارم چی میگی ؟
هیچی نگو …
باشه ؟