ازهمان اول كه ايميلت را پيدا كرد ميدانست اسمت سودابهست. يعني حدس ميزد كه سودابه باشد. و همان حدس را پذيرفته بود. فرشته ايميل زده بود كه بچه بيايند و اختلافات را از طريق ايميل حل كنند. ايميل همه مشخص بود به جز دو نفر كه نميشد تشخيص داد كدام ايميل مربوط به كدام است. با مقداري جستجو فهميد ايميل تو همان است كه حدس زده بود. آخر يك بار كه در جايي مطلبي نوشته بودي، ايميلت را هم نوشته بودي. نميدانم چرا ولي حدس زدم اسمت بايد سودابه باشد.
همهاش از يك احساس شروع شد. احساسي كه از يادداشتهاي تو به من دست ميداد و هر روز نسبت به تو احساس خاصي پيدا ميكردم. تو شدي پرندهي زرد كوچك من. چقدر بال و پر زدي تا تابستان بچهها دور هم جمع بشوند. ولي نشدند. يك بار در يادداشتي نوشتي “شفق جان، ايميلت را چك كن”. اين جمله آنموقع خيلي زير زبانم مزه كرد. ايميل مربوط به بحث جنجالي فرشته بود. جملههاي چسبناكت زياد شده بود و تو بيخبر از رابطهاي كه بهوجود آمده بود.
ماه به سال و سال به سالها رسيد. خيلي چيزها عوض شده است. سودابه جان، ديشب جايت خالي بود. رفته بودم پيش پيام. براي شام مرغ سرخ كردم. آن لحظه فكر كردم كه چقدر دوستت دارم. پيام كه صدايم زد، فكر تو از سرم بيرون پريد. صبح، به رسم تو، قبل از طلوع خورشيد بيدار شدم. يك مرتبه نبودي و دلم برايت تنگ شد. يك تكه كاغذ برداشتم و نوشتم “سلام سودابه”. و همينطور روي اسمت دست كشيدم و دستم را بو كردم. چند بار اين كار تكرار شد. بعد مثل كسي كه بخواهد چيزي را از كسي مخفي كند، به سرعت كاغذ را مچاله كردم. يك لحظه احساس كردم تو آمدي. ولي نيامده بودي و من به سلامي مچاله شده در دستم نگاه ميكردم.
قرار نيست همهي نامهها به ادرس تو ارسال شوند.
گاهی صورت چروک سلام ها ، کهنه شان می کند. شراب شان مستی را بیشتر و دوام درود را ابدی تر.
سلام
نیرویت به جا و سرت همیشه بلند
– اعترافات یک ذهن خطرناک-
آماده خوانده شدن