امید: ". آنچنان عوضی وار جگر گوسفند به سیخ می کشید که دستی به نرمی ابریشم موی زنی را ببافد ، انگشتی ساز بزند ، قلمی به دست شعر بنویسد ، نقاشی چانه ی محبوبش را هاشور کند ، مادری نوک پستانش را در دهان دخترش شیر کند.
آن مرد مال آن بالا نبود و اگر بخواهم عوضی بنویسم بود. فیلسوف ، شاعر ، نقاش ، آوازه خوان یا زندانی . شاید فراری از کتاب ، خبر ، سیاست ، قصه ، زن ، درد ، بی کسی. از دست آن مرد چای بوی عوضی می داد. طعم عوضی. من او را می شناختم. از وقتی هفت ساله بودم او را خواب دیده بودم. همیشه همینقدر تنها ، بی حرف ، زیبا ، سیر ، گرم ، خیس ، ترسو ، نجیب ، فراری."
محشر است این متن و این قلم
امید: توییترباز، حالت خوبه؟
چرا من بیخبرم ازت؟
چند بار خواستم بهت پیغام بدم، ولی ترسیدم مزاحم باشم. از حال و روزت خبر بده لطفا قبل از اینکه توی تلگرام مستقیم جویای حالت بشم. :تهدید
امید: حس و حال گاه و بیگاه من را میتوانید در
عکسهای من ببینید.
امید: اگرچه معتقدم ما گیاه بومی این منطقه هستیم و زیستگاه ما اینجاست، ولی خب، بنفشه آفریقایی رو هم اوردیم اینجا و داریم پرورش میدیم. به شرطی که کسی (علم، پول، جنم و ...) باشه که پرورشمون بده، بد نیست.
هیچکس: نسوزوندم. دارم جدی به مهاجرت فکر میکنم. البته فعلا به این نتیجه رسیدم که موقت برای پست داک برم تابعد با چشم باز تصمیم بگیرم. ولی همین رفتن موقتی هم به معنی از دست دادن جایگاه شغلیم و کارشناس شدن است. اهمیتی داره؟ نه واقعا
یعنی یحیی