شجريان در حال آواز خواندن است. من زير لحاف به رو روي زمين دراز كشيدهام و دارم مينويسم. گلويم عفوني شده و ساعت از نه و سيزده دقيقه ي صبح جمعه گذشته است. از روز شنبه كه از سودابه براي مدتي خدافظي كردم تا امروز حال و هوايم گرفته است. با احساس ضعف و بيهودگي زندگي شروع شد و با پر كشيدن افكارم به هواي سودابه، به آرامش و قطره تبديل شد. اين پاراگراف مربوط به دو سال پيش است. تقريبا دو سال پيش.
گفت اتفاقي پيدايم كرده است. سودابه را ميگويم. گفت تمام نامهها را خوانده است. واكنشي نسبت به نوشتهها نشان نداد. فقط گفت كه خوانده است و بعد از اين نيز خواهد خواند. نامههايي كه پاره شده بودند تا به دست او نرسد، جلوي صورتش، روي يك صفحهي روشن الكترونيكي مقابلش رژه رفتند و او چشم از خطهاي مبهم نوشته بر نداشته است. اگر براي شما اين نامهها مبهم بوده است، او آنها را بدون ابهام خوانده است. چند بار تكرار كرد “نامهها را خواندم”. انگار چيزي ميخواست در اين تكرار به من بفهماند.
1. خطها اشتباهه، خطوط!
2. نامههايي كه پاره شده بودند تا به دست او نرسد، جلوي صورتش، روي يك صفحهي روشن الكترونيكي مقابلش رژه رفتند …
یهنی چی اینا؟
تاکید بر خوانش بوده و فهم ان چیزی که شک داشت .
حالا دیگر سودابه می داند بی هیچ شکی !
حالا شفق با رازی که از پرده برون افتاده چه می کند ؟
سودابه حالا راز شفق را می داند .
حالا سودابه با رازی که فاش شده چه میکند؟
سلام،
می گویند س ک و ت گاهی کوتاه ترین و سنگین ترین جواب ست.
سکوت