از موتور پیاده شد. یک قاب فلزی از ترک موتورش برداشت و انداخت توی جوی آب. ده متر آن طرفتر، شاید هم کمتر از ده متر، سطل زبالهی بزرگی بود. گفتم “یک سطل آشغال چند متری تو هست. چرا انداختیاش توی آب؟” توی چشمام نگاه کرد. گفت “مگر تو مامور شهرداری هستی”. “مامور شهرداری نیستم. ولی چشم مراقب تو هستم”. “پس فضولي نكن و چیزی نگو”.
توی شرکت، بین جمع سه نفر از همکاران این موضوع را گفتم. اصغر گفت: “ولش کن بابا. حوصله داری؟ ممکنه بگو مگو بینتان بالا بگیرد بزندت کار دستت بدهد. ممکن است یکی از لاتهای شهر باشد و با یک چاقو دخلت را بیاورد. مگر تا حالا از این اتفاقها نیافتاده است؟” قاسم گفت: ” پدر مملکت ما را همین »ولش کن بابا«ها در آورده است. یک نفر ته سیگار می اندازد توی خیابان، هیچ کس چیزی به او نمیگوید. کسی حتی نگاه تحقیرآمیز هم به او نمیکند. آن یکی از توی ماشین پاکت خالی سیگارش را بیرون میاندازد. آن بیشعور دیگر توی خیابان تف میاندازد. خشک میشود و ذرهی معلقی میشود در هوا و به ریهی من و تو و دیگران میرود. حتی آب دماغشان را هم توی خیابان میاندازند.” تا لبهایم را باز کردم گفت ” میدانم چی میخواهی بگویی امید. من خودم هم یکی از همین بیشعورها هستم.” ادامه داد: ” ملت ما هیچ موقع به غیرت نمیآیند. هزار هم اگر بزنی توی سرشان، سرشان را بلند نمیکنند. یک بار توی ایستگاه مترو – که خیلی شلوغ بود- سیگار روشن کردم ببینم یک مرد، یک باغیرت پیدا میشود بگوید »سیگارت را خاموش کن«. اگر کسی پیدا میشد دستش را میبوسیدم. ولی دریغ از یک ذره غیرت. همه میگویند » ولش کن بابا. آدم بی فرهنگ و نفهمی است« این را یا با خودشان زمزمه میکنند و یا به کنار دستیشان میگویند. یک نفر پیدا نمیشود این را به خود آدم بگوید.
حمید مثل همیشه ساکت بود و فقط گوش میکرد. قاسم ادامه داد: ” وقتی ما خودمان از حق خودمان دفاع نمیکنیم، از دیگران چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم در رعایت حقوقمان. قانون با هشدار من و تو به یکدیگر ضمانت اجرایی پیدا میکند و تا ضمانت اجرایی نداشته باشد، به صورت فرهنگ در نمیآید. باید به دیگری هشدار بدهیم. درست هنگامی که خطایی مرتکب میشود. خوب گفتی امید. باید چشم مراقب یکدیگر باشیم. ما چشم مراقب هم نیستیم. میبینیم آشغال میریزد، این اشغال مسیر آب را بند میآرود و با اندک بارانی، آب از مسیر گرفتهی جو، بالا میزند و میآید به کف خیابان، و از بی غیرتی، هیچی به او نمیگوییم. حتی دریغ از یک نگاه تحقیرآمیز. سوار تاکسی هستیم و میبینیم راننده تاکسی بدون راهنما زدن میپیچد، خطوط ممتد را رد میکند، آن رانندهی روبه رویی فحشش میدهد، ولی ما که توی تاکسی هستیم، صمم بکم، به او تذکر نمیدهیم. امید، بیشتر وقتهایی که به رانندهها تذکر دادهام، پذیرفتهاند و حتی عذر خواهی کردهاند. اگر دو نفر بهش بگویند پاکت سیگارش را بیرون نیاندازد، بار سوم که بخواهد این کار را انجام بدهد، کمی فکر میکند، میترسد این کار را بکند که یک نفر دیگر هم به او گوشزد کند. سعی میکند کمتر این غلط را بکند”. اصغر گفت: ” چند ماه پیش رفته بودم اسکاتلند، مست بودم و با سرعت زیاد رانندگی میکردم. بیشتر از حد مجاز. پلیس من را متوقف کرد و گفت : « فکر میکنم سرعتسنج ماشینت خراب است». آن جا فرض بر این است که مردم خطایی نمی کنند و اگر خطایی رخ بدهد، سهوی است نه عمدی. یاد آن داستان افتادم که در کتابهای دینی بود و حسن و حسین میخواستند وضو گرفتن اشتباه مردی را به او گویند و از او خواستند بین وضویشان قضاوت کند. آن قدر از این تذکر پلیس حال کردم که میخواستم ببوسمش. عذرخواهی کردم و گفتم سرعت سنج درست است و من با سرعت غیر مجاز میراندم.” قاسم گفت: ” نحوهی تذکردادن هم مهم است. ولی در هر صورت باید تذکر داده شود. چه مستقیم و چه غیرمستقیم. هرچند همه میدانیم غالبا تذکردادن غیر مستقیم کاراتر است. ما هنوز به مرحلهی تذکر دادن نرسیدهایم. ملتی عقب مانده و بی فرهنگ هستیم. هر کسی که در خیابان آشغال بریزد، از چراغ قرمز رد بشود، خلاف قانون رفتار کند، عقب مانده و بیشعور است و هر کس ببیند و ساکت بماند، عقب مانده و بیشعور و بیغیرت است. همه میگویند » ولش کن«. پدر مملکت ما را همین »ولش کن« در آورده است. يك حكايت برات تعريف كنم و پر چانگيام را تمام. پادشاه ظالمی بود که هرچه به ملت ظلم می کرد، کسی اعتراضی نداشت. با خودش گفت بگذار ببینم مردم کی خونشان به جوش میآید. مردم را جمع کرد و پرسید کسی از حکومت نارضايتي ندارد؟ و کسی حرفی نزد. همه حتی گفتند که راضی هم هستند. گفت از فردا هر کس بخواهد از دروازه ی در خارج و یا به شهر وارد شود، باید یک بار نگهبان ترتیبش را بدهد. یک سالی به این منوال گذشت. هیچ کس معترض نشد. دوباره مردم را جمع کرد و پرسید کسی از حکومت نارضايتي ندارد؟ یک نفر دستش را بلند کرد. پادشاه خوشحال شد که بالاخره یک آدم با جرات پیدا شده است که شاکی باشد. پرسید خب بگو ببینم چه اعتراضی داری؟ گفت اگر میشود تعداد نگهبانان را زیاد کنید تا توی صف منتظر نشویم.”
ساکت بودم. به خودم فکر میکردم که آن همه توی خیابان تف انداخته بودم و آقای نقیبی، مدیر دبستان آزادی، پنج سال از ما خواهش میکرد همیشه دستمالی همراهمان باشد که آب دهانمان را توی آن بیاندازیم و هر موقع سطل آشغال دیدیم، دستمال را بیاندازیم توی سطل آشغال. پانزده سال پیش او به ما فرهنگ میآموخت و ما نمیفهمیدیم.
این یک روی سکه است که تو گفتی امید .
بذرا من روی دیگه اش رو بهم به تو نشون بدم.
یکبار دوستی تعریف میکرد که به خانمی که در حال شستن در خانه و کل کوچه با آّب شهری بود تذکر داد .
اون خانم دودمان را به باد داد .
بعد ازاون بیخیال شدم .
شاید اگر خیلی ها نمی گویند یکی از دلایلش این باشد .
يك بار شد تو از اين دست نوشتههاي اجتماعي بنويسي و فرهنگ اين ملت را عقب مانده نداني؟!
من نميدانم چرا رفتار يك نفر خاص را سنگ محك قرار ميدهي و براي يك ملت نسخه ميپيچي؟ اين دوست گرامتان كه در مقام يك شهروند دلسوخته داد و هوارش را در جمع 3 نفرهتان ميزند و دلش درد گرفته از بيفرهنگي بعضي اشخاص چطور ميتواند از فرهنگ حرف بزند وقتي خودش هنوز نميداند راه صحيح ارشاد و امر به معروف چيست وقتي ميگويد:«ملتی عقب مانده و بیفرهنگ هستیم» من بيشتر از اين فرهنگي كه بين دستهاي چو افتاده و خودشان را هم جزء اين دسته ميدانند متنفرم. حتما با اين حرفها فكر ميكند كك كسي هم خواهد گزيد. خوب مسلم است كه كسي به افرادي كه اينطور فكر ميكنند نگاه چپ هم نمياندازد. تازه خودش هم پايش ميلنگد .. در ممالك خارجه آبرو و حيثيت ايراني جماعت را با سرعت غيرمجازش برده تازه ماستمالي هم نميكند كه حواسش نبوده و اينا!p:
اتفاقا ملت ما خيلي هم با فرهنگ است .. پيدا ميشوند جماعتي كه اينطوري هم رفتار كنند و مسلم است تا حالا اين شانس را نداشته كه يك نفر صحيح او را ارشاد كند. اين روش صحيح ارشاد و فرهنگ سازي ادارات ذيربط و بيربط به نوبهي خود خيلي اثر گذار است. گاهي تذكر يك امر با دنبالك «نشانهي شخصيت شماست» يا آغاز حرف با كلمهي «لطفا» خيلي تاثير گذار است.. يك جورايي شرف و حيثيت آدم را ماهرانه هدف مي گيرد. هر وقت توانستيم خودمان را به عنوان يك جزء از كل درست كنيم خيلي راحت ميتوانيم به نوبهي خودمان در محيطي كه با آن روبهرو هستيم تأثيرگذار باشيم.
مگه نه؟
دلم را در خواب دیدم!
فقط واسه آخرین یادداشت میشه کامنت داد؟ جالب نیس [نیشخند]