بگیر. دستم. بین دستهایت. ببوسم. سرخ کن صورتم از هرم لبانت، شرم. بشمار. بند بند انگشتها را. روی هجده درنگ کن. رد شو. به بیست که رسیدی، بایست. نگاهم کن. افتاده در آغوشم مهر. بدوانم. در برف. عرق بریزم، گرم. بزن. نوای نی امشب، تار. بدم. در گلوی نی نفس. گرمم کن. به سوز سازت پر شور. برقصانم. به ساز انگشتهایت دوست. بخوان. از چشمه و درخت و سايه. از ظهر تابستان. از خورشيد و مرداد و از خرداد. از كلاس و برف و دفتر. از نشسته موي بلندي به شانهي دختر. بگو. از زلفت كه تارش رشتهي الفت من است با سايهي دستهايت افتاده در آغوشم گرم. جمع كن. مهربانی و پرنده. در سايهي سقف اتاقت روشن.
روزه گرفتم به دستهایت دست نزنم.
سرخ كن. صورتم سرما. کم کن از من طاقت. نیست امشب در دستم دستی که بگیرم گرم. منم گرسنه در سرما، چه ميخورم، شلاق! چه ميزند سرما، سوزن به استخوان پايم، سرد. چه ميكند بيمهر، سياه، وقت مرگ، چشمهايم، درد. سرمه ميمالد دور چشمانم نم نمِ شبنم، سفيد. سرخ ميكند صورتم سيلي. كه ندانی دلم كوچك، چه تَنگ بودهاست اين شب، تهي. ببينم. از پشت پنجره سرك كشيده به اتاقت، چشم. چشم میدوزم به اتاقت، گرم. نفس بکش توی دستهایم صمیمی. سرد میکند گوشهایم سرما. تنگ میکند دلم یاد. چشم میدوزدم به سوز سرما، برف. سقوط کن. بهمنم شو. ببار. برفم باش. دفنم کن. بپذيرم، مرگ. بپیچ در من، درد. بشور. بدنم. سرد در تب دوری تو. نوازش کن. صورتم. سرخ است با سيلي. ببند. لبهايم. میرقصند با زمزمهی اسم تو. چشمهايم. سياهاند از سرما. بگیر دستهايم. در زمین دور دست بیست سالگیات.
ببَر، از من، در افطار دستهايت، به هاي و هوي هوس، هوش.
“بهمنم شو”
انتهای دِی ام …
کلمات یاری ام نمی کنند… ببخش ناتمامی ام را…
دعا کن… دعا کن بشوم آنی که باید بشوم… هجده تازه اول راه است…
دلم باراشی میخواست..بارانی،برفی شاید هم…
می ترسیدم از لیزی این بهمن یخ زده…
…
ممنون
روزه ای؟
روزه دار مهمان خداست
مهمان حبیب اوست
حبیب، حب دوست دارد
دوست!
دستهایش محرم است به حریم
چشمهایش منتظر به نظر
در دلش امید…
در وقت وداع آفتاب
که افطار می کنی در سایه ی ضیافت دوست
آنجا که همه هوش است
هوش…
بگو:
هر چه هست از اوست
از او…
دردم
از یار است
و
درمان نیز هم
دردت
از یار است
و درمان
نیز هم .
بهمنم شو. ببار. برفم باش. دفنم کن.
—-
——
بهنم شو .
دفنم کن .
برفم باش .
ببار .
—–
اینگونه بیشتر دوستش دارم عزیز .
چه بزرگ شده این نوشته ، نویسنده در کوتاه کشیده شدن قد جمله. به قد فعل. اندازه ی فقط فاعل. و در غیاب هر دو به درازی مفعول.
در فاصله قرص کامل صورت ماه تا هلال خمیده ی نیم رخ اش نوشته شده. از ابتدای نیت روزه و تا سفره ی رنگین افطار.
یک شبانه روز است این جدایی دست ها ، یک ماه است یا شش ماه ؟ شاید هم آنقدر که سرد نوشته ای آخر و اول زمین است این قطب دو سر زمین.
مهم اینست که در اینهمه سردی نوری می تابد که پرنده مسیرش را از میان راه های پر پیچ و شلاق سرما و زمهریر طاقت گم نمی کند و بالاخره می رسد تا اتاق. تا نقش . تا لانه ی گرم میان مشت.
فال که گرفتم خوب در آمد… یعنی انشاالله که خوب است…
باورم نشد… تضمینش را نگاه کردن…
آن از قبلی بهتر…
ولی نه کنار حافظیه ی تو… مال من کنج اتاق شلوغم بود… آنقدر شلوغ که باید از بین تمام ورق ها راه باز کنی برای رفتن از این سرش به آن سرش…
این ماه سرکش تمام شد… سرما…
تو که می دانی روزهای برفی گرم اند؟!
امید…
امسال سعی کردم توقع هیچ چیزی از هیچ کسی نداشته باشم… سعی کردم توقع نداشته باشم محبتم را با محبت پاسخ دهند… دلم از بعضی چیزها به درد آمده… مهم نیست… با تمام اینها امسال خوشحال تر بودم…
امسال انتظار هیچ چیزی نداشتم…
سازم شوری ندارد… دارد پرواز یاد میگیرد….
من زنده ام. بنويس. برای صبحانه ام گردو بياور. از باغی که نگهبانش سگی باوفاست. تا جايی که چشم کار ميکند نگاه کردم. نديدمت. تو رفته بودی؟ رفته ای؟ چند خط سکوت برايت اينجا بکارم؟
.
.
.
.
.
يعنی گوشم. بگو. بخوان. حرف بزن. ببار. داستان. شعر. از مهر. مهربانی. برايم بلال بياور. کنار اتش جمع می شويم. سيب زمينی می پزيم توی اتش و طعم مربا را مزه ميکنيم. برايمان داستان ميخوانی؟
/
/
/
ناهار مهمان تو ايم. از کلمه هايت بگو. بچينشان کنار هم. روی شاخه های درخت ميوه شوند. بچينمشان. گيلاس شوند اويزان از گوش.
بخوان. داستان. من زنده ام. گوش ميکنم.
چه روزه جالبی گرفته اید
همه بایدها یکی ست…
همه آنی ها یکی ست…
باید همه بفهمیم رسالتمان چیست… کجا باید ادا کنیم حق زنده بودن را…
هر کدام برای انجام کاری اینجاییم…
سلام. خوبید؟
سلام.