هنوز نيامدهاي و پيشپايت اين همه پول و مال و منال حواله كردهاي.
نامت را چه بگذارم؟ باران؟ رحمتالله؟ بركت؟ نعمت؟ هديه؟ بهار؟
چندوقتی است که میخواهم دستی به سر و رویش بکشم. آماده که شد، خوانا و مرتب که شد، معرفیاش کنم. ولی این کار لعنتی نمیگذارد من برای دلم به قدری که میخواهم زمان بگذارم.
گاهی که عکس میگیرم، اینجا میگذارم. گفتم که بدانید. نگویید مارا غریبه دانست.
شاید فرصتی که دست داد و قالب مناسبی که برایش یافتم، تغییراتی دادم که … .
آرمان را از سال های دانشگاه می شناسم. وقتی که هست، از صحبت کردن با او لذت می بری.
چندماهی است که یک اپلیکشین نوشته است که با آن، پروازهای چارتری را می توانی ببینی و به سایت پرواز انتخاب شده، هدایت شوی. می گوید فعلا خرج زندگی اش از فروش این نرم افزار کاربردی می گذرد. آرمان، فکرهای بزرگ تری در سر دارد و قصد دارد به سرزمین موبایل دنیا سفر کند.
اگرچه آرمان خیلی در دسترس نیست، ولی کسی است که باعث افتخار است.
از همان سالهايي كه براي ادامه تحصيل به تهران آمدم، صدايش را ميهمان گوشهايم كردم. ابتدا واكمن پاناسونيك بود و نوار كاست و بعدها گوشي موبايل و دستها آزاد و رها و يله (هندزفري). اثر جديدش را هنوز نخريدهام. ولي سيدياش را براي يك روز از همكارم به امانت گرفتم و آوايش را دوباره ميهمان گوشهايم كردم.
هرچند قديمي باشد و كهنه و يا كمياب و ناخوانا ولي ميارزد به خواندن
نطقها و مكتوبات دكتر مصدق
در دورههاي پنجم و ششم مجلس شوراي ملي
نشر قيام
اسفند 1349